Monday, May 01, 2006


كند وكاوي در مسئله‌ي حجاب
اگر قرار باشد در مورد روشن شدنِ مسئله لباس و پوشش زنان به روايت، سنت، و مستندات رايج فقهي بسنده كنيم، اين مسئله هيچگاه براي امثال من كه فقيه نيستيم روشن نخواهد شد مگر آنكه اول ميان متنِ سنت و متن قرآن تفاوت قايل شويم و به‌جاي استناد به روايات و استناد به نظريه‌هاي فقهي، به خود متنِ قرآن مراجعه كنيم.طرح اين سخن به‌معناي رد یا قبول آراء فقهاي دوران گذشته يا اكنون در باره حجاب نیست بلكه به‌اين معنا است كه فكر مي‌كنم امروز طبقه فرهنگيِ ميانه‌اي پديد آمده است كه مي‌خواهد جداي از فتاوا، و جداي از مسئله تقليد، خودش هم معناي حرمت‌ها را بفهمد؛
بنا براين آنچه مي‌نويسم، نه حكمي شرعي، ونه استنباطي فقهي است؛ بلكه به‌عنوانِ كند وكاوِ پژوهشگري است كه با متن قرآن سروكار داردنكته ديگر اينكه شايد فقيهانِ هر دوره‌اي براي سامان‌دهيِ روزگار خود ومتناسب با شرايط فرهنگي، اجتماعي وسياسيِ همان روزگار استنباط خود را از مسئله حجاب بيان كرده و می کنند اما به‌نظر مي‌رسد كه نقطه کانونی در شکل گیری مضامین فقهی دورانی بوده است که با روزگار صدر اسلام فاصله ای جدی و تفاوتی بنیادی داشته است. اكثرمضامين فقهي وحقوقيِ ما و همچنين آنچه به عنوان فرهنگ اسلامي مي‌شناسيم در دوران امپراطوري عباسيان شكل گرفته است كه ساختار اجتماعي، سياسي، فرهنگي، واقتصادي اين دوره با روزگار بعثت كه هنوز دولتي تشكيل نشده بود. بسيار متفاوت است. زيرا به‌نظر مي‌رسد كه مدينه در آن روزگار بعثت، حتي از روستاهاي امروزي هم شاید جمعيت كمتري داشته است و چندان جامعه‌ي گسترده و پيچيده‌اي نبوده است كه براي اداره‌ي آن حتي نياز به نهاد‌هاي حكومتي داشته باشد. در اين مورد، نكته قابل تامل اين است كه به جز متن قرآن، هيچ اثر مكتوب و مستندي كه تدوين آن به پيش از دوره بني‌عباس مربوط باشد در دست نداريم. از اين جهت مي‌توان احتمال داد كه همه متونِ فقهي، فلسفي، كلامي، عرفاني و... بيشتر متناسب با ساختارِ امپراطوري اسلامي شكل گرفته است و نه آنچه قبلا در حجاز و در زمان پيامبر به عنوان اسلام مطرح شده است.
دوم اينكه، متنِ قرآن را نيز نمي‌توان به‌درستي فهميد مگر با شناخت معيارهاي زبانيِ همان روزگار بعثت در حجاز، كه البته اين نيز كار چندان آساني نيست زيرا بسياري از واژگان در طول تاريخ، وبه‌ويژه در دوره پانصد وپنجاه ساله امپراطوري عباسيان، معناها ومصداق‌هاي متفاوتي از اصلِ خود پيدا كرده‌اند.
نكته سوم اينكه اگر آياتي را كه امروزه مربوط به حجاب مي‌دانند با دقت، وبا همان معيارهاي زباني دوره بعثت مطالعه شود در مي‌يابيم كه در هيچ‌كجاي قرآن نيامده است كه زنان بايد موي سرخود را بپوشانند اما اين هست كه زنان مومن سعي كنند تا پوشش ورفتارشان به‌گونه‌اي باشد كه مردانِ بيگانه در آنان طمع نكنند.
چهارم، از بررسي آيات قرآن و با توجه به شرايط زماني ومكاني حجاز در هنگام بعثت چنين برمي‌آيد كه لباس براي زنان، يك شكل ويژه‌ي تثبيت‌ شده‌اي نداشته است بلكه بستگي داشته به موقعيت زنان در برابر مردانِ متفاوت. همچنين مهمترين كسي كه مي‌توانسته اين موقعيت‌ها را تشخيص داده ومتناسب با‌آن، جاذبه‌هاي جنسي خود را پوشيده نگاه دارد، خود زن بوده است. بنا براين مي‌توان گفت كه پوشش براي زن امري نسبي بوده است وهنوز هم می تواند باشد[1].
ونكته آخر اينكه به نظر مي‌رسد كه طرح مسئله پوشش زنان از سوي قرآن، ارائه راهكاري است براي مردان وزنانِ آزادي كه به امر متعالي ايمان آورده و دوست دارند خود را از گزند آشوب‌هاي جنسي و نگاه‌هاي گزنده مردان هوسران بركنار نگه دارند.
×××××××
اشاره‌اي كوتاه به آيه مربوط به پوشش زنان:
در قرآن دو مورد از آيات هست كه در باره نوع رفتار و پوششِ زنان به‌تصريح در آن سخن رفته است. يكي آيات 30 و 31 در سوره بيست‌وچهارم(نور) و ديگري آياتِ 57 و58 در سوره سي‌ وسوم(احزاب).
در سوره نور پيش از اينكه به آيه مربوط به پوشش زنان پرداخته شود، ابتدا از زنانِ پاكدامن ياد شده است كه برخي كسان به‌آنان تهمت زنا مي‌زنند (آيه 23) در آيه 25 همان سوره از وضعيتي ياد مي‌كند كه در آن وضعيت، زنان ومردان آلوده براي هم، و زنان ومردانِ پاك براي هم خواهند بود. مضمون آيه به‌گونه‌اي است كه انگار اين انتخاب به‌طور طبيعي صورت مي‌گيرد[2] از نوع خباثت(آلودگي) و نوعِ طيبه(پاكي) سخني به‌ميان نيامده است اما با توجه به آيه قبلي كه در باره تهمت زنا آمده، محتمل است كه منظور ازآلودگي، همان آلودگي به‌ انگاره‌هاي ذهني و تمايل به زنا با ديگري باشد، يعني برخي كسان هستند كه ابتدا زنان پاكدامن را متهم به‌زنا مي‌كنند تا بعدا اگر فرصتي دست داد خود را مجاز بدانند كه با آنان زنا كنند. وهمچنين ممكن است «طيبه» بودنِ زن ومرد به معناي پرهيزكاري از وسوسه‌هاي زنا ومبرا بودن آنان از زناكاري باشد.
در آيات 27 تا 29 خطاب به كساني كه ايمان آورده‌اند آمده است كه:
«به‌خانه‌هايي كه غير از خانه خودتان است داخل مشويد تا اجازه بگيريد و سلام كنيد، (تسليمِ اهل آن خانه باشيد.تسلّموا= بي‌گزند و سالم باشيد) اين براي شما بهتر است كه پند گيريد.
پس اگر كسي را در آن نيافتيد، داخل نشويد تا به‌شما اجازه داده شود. واگر به شما گفته شد برگرديد، پس برگرديد، او براي شما پاكيزه‌تر است وخدا به‌آنچه مي‌كنيد دانا است.
برشما پروايي نباشد كه به خانه‌هاي غير مسكوني كه متاعي براي شما در آن است وارد شويد و آنچه را آشكار مي كنيد وپنهان مي كنيد خدا مي‌داند.»
از مضمون اين آيات چنين برمي‌آيد كه شكل و چگونگيِ معماري خانه‌ها و درگاه‌هاي ورودي آن به‌گونه‌اي ابتدايي بوده است وبسا خانه‌ها كه به‌جاي درب‌هاي با قفل وبند فقط از پرده‌ي ‌آويخته‌اي كه بر درگاه خانه نصب مي‌شده برخوردار بوده است. واژه حجاب نيز در قرآن به معناي پرده‌اي است كه دو قلمرو را از هم جدا مي‌كند مانند همان پرده‌اي که بر درگاه خانه مي‌آويختند. بنا براين در مواقع عادي هركسي مي‌توانسته سرزده وبدون اعلام قبلي پرده را پس بزند و وارد خانه‌اي بشود. همچنين به‌آن سبب كه مسلمانان خود را بايكديگر متحد ويگانه مي‌دانستند، شايد منعي نمي‌ديدند كه هرگاه خواستند به خانه‌‌‌‌ي همكيشِ خود وارد شوند وبسا كه در پاره‌اي مواقع همسر صاحبخانه تنها در خانه بوده باشد. مشابه همين توصيه كه بدون اجازه وارد خانه‌اي نشويد در آيه 53 سوره احزاب خطاب به مومنان در مورد خانه ی پيامبر آمده است كه بي اجازه وارد خانه رسول نشوند و اگر از زنان پيامبر چيزي خواستند، از همان پس پرده (من وراء حجاب) حاجت خود را بگويند و اگر چيزي مي‌خواهند بگيرند. نكته جالب توجه در اين آيه آن است كه مردان بايد از پس حجاب با زنان سخن گويند. به تعبير ديگر، اگر حجاب پوششي براي زنان مي‌بود طبعا به زنان توصيه مي‌شد كه حجاب خود را حفظ كنند، در حالي كه در قرآن چنين چيزي ديده نمي‌شود.
توجه به‌اين نكته نيز مهم است كه احتمالا در حجاز به‌دليل كمبود چوب نمي‌توانستند همه خانه‌ها را مجهز به‌درهاي محكم وقابل استفاده‌اي كنند. اين كمبود به‌اندازه‌اي بوده كه حتي براي تعمير بناي كعبه در قبل از بعثت، ناگزير چوب‌هاي برجاي مانده از يك كشتي شكسته رومي را كه در سواحل جده يافته بودند به مكه آورده و مورد استفاده قرار دادند[3]
در آيه بعدي(29 سوره نور) آمده است كه:
« به‌مردان با ايمان بگو نگاه فروكاهند(يغّضوامن ابصارهم) و فروج خويش را حفظ كنند كه آن پاكيزه‌تر است زيرا خدا به‌آنچه مي‌سازند آگاه است.»
«يغضّوامن ابصارهم» تنها به معناي به پائين نگاه كردن، يا چشم فرو بستن نيست بلكه به‌معناي كاهيدنِ چيزي از نگاه است. اين واژه براي فروكاستن اصوات و صداي خود را پائين آوردن‌هم آمده است(آيه3 سوره 49) مثل آتش سركشي كه شعله‌هايش را مهار كنند پائين آورند، كم كنند. به‌تعبير ديگر، آدم‌ها هنگام نگاه كردن به‌هم مي‌توانند چيزهايي را در نگاهشان به‌يكديگر منتقل كنند كه ممكن است آن چيزها با سخني كه مي‌گويند متفاوت باشد. باتوجه به‌اينكه بعد از «يغّضوامن‌ابصارهم» بلافاصله «يحفظوا فروجهم» آمده است، مي‌توان گفت كه آنچه در نگاه بايد فروكاهيده شود، حس جنسي نسبت به‌طرف مقابل است. اما اين كار درصورتي موفق خواهد بود كه طرف مقابل كه از جنس مونث است، به‌همان گونه از نگاه معطوف به جنسيت بكاهد. اين است كه در آيه بعد خطاب به زنانِ ايمان آورنده آمده است:
نگاه خود را فروكاهند، فروج خود را حفظ كنند، زينتِ خود را آشكار نكنند مگر آنچه از آن آشكار است.
تا اين قسمت از آيات چندان مورد مناقشه نيست. اما جمله بعدي كه در ادامه آيات مزبور آمده است، تلقي‌ها و ترجمه هاي متفاوت وگاه ضد ونقيض از آن ارائه شده است. اين جمله عبارت است از:
«وليُضرِبنُ بخُمْرهنّ عُلي جْيْوبْهنّ» (وخِمارهاي خود را بر گريبان‌هاي خود برزنند)
«خُمْر» جمع خِمار است. كلمه خِمار از ريشه «خَمر» گرفته شده است. مسكرات را به آن دليل خمر گفته‌اند كه هوشياري را مي‌پوشاند همچنين هر پارچه، يا پوست دباغي شده كه پوششي براي چيزي يا جايي محسوب شود «خِمار» ناميده مي‌شود. به‌تعبير ديگر، «خِمار» به معناي «مقنعه= روسري» يا چادر نيست، مگر آنكه آن را برسر نهند، آنگاه طبعا نامش « مقنعه= روسري» خواهد بود. اما در آيه فوق سخن بر سر اين نيست كه خِمار خود تا روي سينه‌ها بكشانند، بلكه مي‌گويد خمار خود را بر روي سينه زنند. به تعبير ديگر اگر در آيه فوق به‌جاي حرف«عُلًي= بر روي» از حرف «اِلي= تا» استفاده شده بود مي‌توانستيم چنين استنباط كنيم كه پارچه‌اي را به‌عنوان روسري استفاده مي‌كردند و حالا در اين آيه مي‌گويد ادامه همان پارچه روسري را تا روي سينه‌ها پائين آوردند. اما در اين آيه نه از واژه مقنعه استفاده شده است ونه از حرف«اِلي». حتي به‌نظر مي‌رسد كه واژه مقنعه، نامي متاخر نسبت به زمانِ بعثت باشد.
متاسفانه من هيچ موزه خاصي را نديده‌ام كه در آن نمونه‌هايي از پوششِ مردان وزنان آن زمان را به‌ نمايش گذارده باشند اما از قراين چنين برمي‌آيد كه وضعيتِ لباس در آن روزگار براي مردمِ آن سامان، به ويژه براي مردم بدوي وصحرا نشين، بسيار ساده و ابتدايي بوده است. اين گمانه را با احصاء نام‌هايي كه در شعر جاهلي عرب، وهمچنين در قرآن براي انواع لباس‌ها ديده مي‌شود مي‌توان بهتر دريافت. به‌تعبير ديگر، با آنكه زبان عربي در هنگام بعثت از خزانه واژگانيِ دقيق و گسترده برخوردار بوده است وبا آنكه زبان اشتقاقي عرب اين امكان را مي‌داده تا در صورت نياز بتوانند واژگان ونام‌هاي مورد نياز خود را پديد آورند اما به‌نظر مي‌رسد كه نام‌هاي مربوط به لباس و پوشش، در فرهنگ و زبان آن روزگار نسبت به‌دوره‌هاي بعد، چندان زياد نباشد.
احتمالا در عرف معمولي آن زمان، هر زن ومردي با يك پيراهن بلند كه برتن مي‌كرد داراي لباس محسوب مي‌شد. همچنين بسيار بعيد مي‌نمايد كه در آن شرايط مردم عادي، اعم از زن ومرد، داراي زيرجامه بوده‌باشند. اين وضعيت نه‌تنها براي اعرابِ آن زمان، بلكه براي بني‌اسرائيل هم زماني كه در صحراي سينا بودند و تا حدود زيادي شرايط مشابهي با اعراب داشتند وجود داشت. حتي در يكي از توصيه‌هاي تورات به بني اسرائيل اين است كه كه از پله‌هاي مذبح بالا نروند مبادا كه عورت آنان به هنگام بالا رفتن از پله‌ها، در آن مكان مقدس مكشوف گردد[4]
اگر اين پيش‌فرض‌ها را مورد تامل قرار دهيم، مي توانيم اهميت آيه فوق را در باره قرار دادنِ پوششِ اضافي در روي گريبان وسينه‌ها درك كنيم. همچنين تفاوت لباس‌هاي چسب و تنگ را با لباس‌هاي نسبتا گشادتر(جلباب) مي‌توانيم دريابيم.
نكته‌ديگري كه مورد غفلت قرار گرفته اين است كه بنا به گزارش‌هايي از تاريخِ ادبيات عربِ قبل از اسلام، نقل تذكره‌ها و سيره‌ها، تا هنگام بعثت وهمچنين در زمان زنده بودن پيامبر، اغلب مردان گيسوانِ بلند خود را داشتند. بنا براين شايد بتوان گفت كه آنچه در ميان مرد وزن تفاوت عمده‌اي براي نشانِ جنسيت ايجاد مي‌كرده و زينت ويژه زن محسوب مي‌شده، موي سر نبوده است بلكه برجستگي‌ِ بخشي از اندام زن بوده كه با لباس معموليِ آن زمان وبه‌هنگام راه رفتن جلب توجه مي‌كرده است واحتمالا به همين سبب استفاده از پوششي اضافي به‌نام «خِمار» و بستن آن روي گريبان وسينه‌ها مي‌توانسته اين زينتِ ويژه زن را پوششِ بيشتري دهد و از تحريكات جنسي در برابر نگاه‌هاي ديگران بكاهد.
در ادامه آيه شماره 31 در همين سوره، سلسله مراتبي را در باره مواجهه‌ي زنان با مردان، بدون استفاده از «خِمار» برمي‌شمارد كه به‌نظر مي‌رسد در اين ترتيب، نوعي نسبي‌گرايي در مواجه‌ي زن با ديگران نهفته باشد. در شرح اين سلسله مراتب، اولين كسي كه منعي در برابر او ديده نمي‌شود، شوهرِ زن است كه شريك جنسي او نيز محسوب مي‌شود. در رده بعدي، پدرِ زن وپدر شوهر او است وهمينگونه رده‌هاي بعدي، از فرزندانِ خود زن گرفته تا برادرها، وبرادرزاده‌ها وخواهر زاده‌ها و.. به‌ترتيب نام برده مي‌شوند تا جايي كه به مردانِ غير خويشاندي مي‌رسد كه بدون دغدغه جنسي وبدون نيرنگ ومكري در اين مورد هستند و از آنان با‌نامِ «تابعينُ غيرِ اولي الاربه» ياد شده است. برخي تفاسير و همچنين ترجمه‌ها از اين مردان به‌نام خادمان خصي شده ياد كرده‌اند كه به‌علت خصي شدن نيازي و رغبتي به مسائل جنسي ندارند اما اولاً معناي اوليه «غيراولي‌الاربه» چنين چيزي نيست. «اِربه» از ريشه «ريب» به معناي مشكوك و ناپسند است دوم اينكه بسيار بعيد است كه در صدر اسلام ودر زمان حيات پيامبر كه هنوز مسلمانان امپراطوري تشكيل نداده بودند وحرمسراهاي آنچناني پديد نياورده بودند چنين رسمي در ميان آنان بوده باشد كه بردگان را اخته كنند تا در حرمسرا كه رفت وآمد مي‌كنند خطري براي بانوان حرم نداشته باشند.
توصيه‌اي ديگري كه پس از شمردن اين مراتب به زنان شده است اينكه:
«لايضربنِ بِاَرجْلِهنّ لِيْعلَمُ ما يْخفينُ من زينَتِهِنّ»
اين جمله با آنكه بسيار مختصر بيان شده اما چنان همه‌جانبه ومفيد است كه مي‌تواند گونه‌هاي مختلفي از اطوارهاي زني را واگويد كه دوست دارد به‌طريقي خود را بنماياند. مانند زني بدوي كه با پايكوبي‌هايش و به‌صدا درآوردن خلخال‌هاي پايش، ديگران را متوجه خود كند. تا خود را به‌آنان بماياند. در پايان آيه آمده است كه:
«و باز گرديد به سوي خدا، همه شما اي ايمان آورندگان(اعم از زن ومرد) باشد كه رستگار شويد»
آيه ديگري در سوره احزاب آمده كه در آن به زنان رسول و ديگر زنان مؤمن براي اينكه مورد آزار برخي مردان قرار نگيرند توصيه‌هايي در باره جلباب شده است.
اي پيامبر، بگو به همسرانت، و به دخترانت و به زنان مومنين، كه فرو گيرند برخود از جلابيب(يدنين عليهن من جلابيبهن). اين نزديك‌تر است براي آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
نكته‌هاي مبهمي در اين آيه براي ما هست كه گشودن آن شايد چندان كار آساني نباشد. از جمله اينكه، «جلباب» در آن روزگار به چه چيزي گفته مي‌شده است؟. آيا واقعا جلباب به نوع خاصي از لباس گفته مي‌شده است؟. اين لفظ از ريشه «جلب» مي‌باشد واگر جلباب به معناي پوششي گشاد باشد كه برجستگي‌هاي بدن را ننماياند و جلب توجه ديگران را نكند باز هم هيچ اشاره‌اي نيست که زنان موي سر خود را بپوشانند یا نپوشانند.
نكته ديگر كه در آيه فوق بسيار قابل تامل است اينكه در شهر كوچكي مثل مدينه‌ي آن روزگار كه همه آدم‌ها حتي به‌اسم مي‌ توانستند يكديگر را بشناسند، زنان رسول و زنان مومنين به چه چيزي بايد شناخته مي‌شدند كه مورد تهمت، و آزار قرار نگيرند؟ به نظر مي‌رسد كه در اينجا منظور از شناخته شدن، نوعي از شناخت از طرف ديگران نسبت به زن است كه ديگران آن زن را از رفتار، گفتار و نگاهش به وقار و گرايش به‌پاكدامني بشناسند، نه تنها اينكه مثلا بشناسند كه اين زنِ فلاني است و چون زن فلاني است كسي به‌او كاري نداشته باشد.
×××××××××××
با توجه به آنچه گذشت شايد بتوان گفت كه پوشش براي زنان ومردان، هم امري نسبي بوده است وهم اختياري. يعني به همان گونه كه ايمان به تعالي یافتن امري اختياري وارادي است، طبعا انتخاب ملزومات وراهكارهاي متناسب براي رسيدن به تعالي هم مبتني بر همان ايماني خواهد بود كه زن يا مرد اراده كرده است. به‌نظر مي‌رسد كه اجبار به پوشش‌هاي فرمايشي، غیر از پیشنهاد و توصیه و نشان دادن راه کار است. اجبار براي مرد يازني كه ايماني به تعالي يافتن ندارد، موجب اعتلاي او نمي‌شود وچنانچه مردان وزناني ايمان به تعالي يافتن داشته باشند بي‌آنكه كسي اجبارشان كند، خودشان متناسب با شرايط محيط وموقعيت، از پوشش لازم استفاده مي‌كنند.
علي طهماسبي بازتابی بر کند و کاو مسئله حجاب, از حمید بهشتی--------------------------------------------------------------------------------
[1] - امروز كه در افغانستان حكومت طالبان رخت برسته ورفته و حجاب براي زنان آزاد است بازهم شايد حدود نود درصد زنان افغان درآن ولايت خود را ناگزير مي‌بينند از برقع استفاده كنند تا از گزند اين وآن و از نگاه هيزِ مردان محفوظ بمانند در حالي كه برخي از همان زنان وقتي به اروپا سفر مي‌كنند و در شهرهاي اروپايي رفت وآمد مي‌كنند حتي از روسري هم استفاده نمي‌كنند زيرا موردي براي آزار ديدن از آن‌گونه نگاه وجود ندارد
[2] - اين آيه همچنين يا آور اين شعر مشهور فارسي است كه به‌صورت ضرب‌المثل درآمده:
كبوتر با كبوتر باز با باز××××××كند همجنس با همجنس پرواز
[3] - تاريخ طبري، جلد سوم، در بخش مربوط به اخبار پيامبر تا به‌هنگام بعثت. همچنين توجه به‌اين نكته نيز مهم است كه درختان موجود در مكه ومدينه بيشتر همان نخل‌هاي خرما بوده وهست كه چوب آن به سبب اليافي بودن فاقد ارزش براي صنعت نجاري بوده است.
[4] - تورات، سفر خروج، باب 20، آيه 26
نظرات 54 نسخه قابل چاپ بازگشت به بالاي صفحه
صفحه اصلی

يادداشت هاي کوتاه

مقاله هاي پژوهشي

گزارش سخنراني ها

مصاحبه ها

فرهنگ واژگان

کتاب ها

فايل های صوتی



وبلاگ







فزهنگ واژگان
» نفس» روح» قصاص» معنا» رمضان» شاعر» امام» صراط» عذاب» بهشت: جنت» غيب» حرف» كلمه» اسم، كلمه، حرف» رقبه» عبادت» مَيْسر mayser» نماز ، صلاة» عقل» ملت» فرهنگ» دين» اسلام» در باره فرهنگ واژگان
بايگاني ماهانه
April 2006 March 2006 February 2006 January 2006 December 2005 November 2005 October 2005 September 2005 August 2005 July 2005 June 2005 May 2005 April 2005 March 2005 February 2005 January 2005 December 2004 November 2004 October 2004 September 2004 August 2004 July 2004 June 2004 May 2004 April 2004 March 2004 February 2004 January 2004 December 2003 June 2003 May 2003
Syndicate this site (XML)
تشبّه به كفّار و ترويج فرهنگ آنان‏
س 1373: آيا پوشيدن لباسهايى كه بر روى آن حروف و تصاوير خارجى چاپ شده، جايز است و آيا اين لباسها ترويج فرهنگ غربى محسوب مى‏شوند؟
اگر مفاسد اجتماعى نداشته باشند پوشيدن آنها فى نفسه اشكال ندارد و امّا اينكه ترويج فرهنگ غربىِ معارض با فرهنگ اسلامى محسوب مى‏شود يا خير، موكول به نظر عرف است.
س 1374: امروزه وارد كردن لباسهاى خارجى و خريد و فروش و استفاده از آنها در داخل شهرها متداول شده است، با توجه به افزايش تهاجم فرهنگى غرب به انقلاب اسلامى، اين كار چه حكمى دارد؟
واردات و خريد وفروش واستفاده از آنها به مجرّد اينكه از كشورهاى غيراسلامى وارد شده‏اند، اشكال ندارد، ولى آنچه كه پوشيدن آن با عفّت و اخلاق اسلامى منافات داشته باشد و يا ترويج فرهنگ غربى كه دشمن فرهنگ اسلامى است، محسوب مى‏شود، واردات و خريد وفروش و پوشيدن آن جايز نيست و دراين مورد بايد به مسئولين مربوطه مراجعه شود تا از آن جلوگيرى كنند.
س 1375: تقليد از مدهاى غربى در كوتاه كردن مو چه حكمى دارد؟
معيارهاى حرمت در اين موارد، شبيه شدن به دشمنان اسلام وترويج فرهنگ آنهاست و اين موضوع با توجه به كشورها و زمانها و اشخاص مختلف، فرق مى‏كند و اين امر مختص به غرب هم نمى‏باشد.
س 1376: آيا جايز است مربيان مدارس موهاى دانش آموزانى را كه موهاى سر خود را به شكلهاى غربى كه مخالف آداب اسلامى و تشبه به كفار است، اصلاح و آرايش مى‏كنند، بتراشند؟ با علم به اينكه راهنمايى و نصيحت آنان فايده‏اى ندارد؟ و آنان ظواهر اسلامى را در مدرسه رعايت مى‏كنند ولى پس از خروج از مدرسه تغيير وضعيت مى‏دهند، وظيفه ما چيست؟
تراشيدن موى سر دانش آموزان توسّط مربّيان شايسته نيست. اگر مسئولين مدرسه تشخيص دادند كه بعضى از كارهاى دانش آموزان با آداب و فرهنگ اسلامى تناسب ندارد، بهتر است آنان را نصيحت و راهنمايى‏هاى پدرانه نمايند و در صورت نياز اولياى آنان را براى كمك به حل مشكل، از وضعيت دانش آموزان خود آگاه نمايند و البته مراعات قوانين آموزش و پرورش، لازم است.
س 1377: پوشيدن لباس آمريكايى چه حكمى دارد؟
پوشيدن لباسهايى كه توسط دولتهاى استعمارى توليد شده‏اند، ازاين جهت كه ساخت دشمنان اسلام است، فى نفسه اشكال ندارد، ولى اگر اين كار مستلزم ترويج فرهنگ غيراسلامى دشمن باشد و ياباعث تقويت اقتصاد آنان براى استعمار و استثمار سرزمين هاى اسلامى‏شود و يا منجر به وارد شدن ضرر اقتصادى به دولت اسلامى گردد، داراى اشكال است و حتّى در بعضى از موارد جايز نيست.
س 1378: آيا براى زنان، شركت درمراسم استقبال و خوش‏آمدگويى و تقديم دسته گل كه توسّط وزارت‏خانه‏ها و ادارات دولتى و غير آنها، ترتيب داده مى‏شود، جايز است و آيا صحيح است كه شركت آنان را در اين مراسم، اين گونه توجيه كنيم كه هدف ما نشان دادن حرّيت و احترام زن در جوامع اسلامى است؟
دعوت از زنان براى مشاركت درمراسم استقبال و خوش آمدگويى به مهمانان خارجى وجهى ندارد و در صورتى كه موجب فساد وترويج فرهنگ غيراسلامى شود، جايز نيست.
س 1379: پوشيدن كروات چه حكمى دارد؟
به طور كلى پوشيدن كروات و ديگر لباسهايى كه پوشش و لباس غير مسلمانان محسوب مى‏شوند بطوريكه پوشيدن آنها منجر به ترويج فرهنگ منحطّ غربى شود جايز نيست.
س 1380: فروش كليه عكسها و كتابها و مجلاتى كه بطور آشكار مشتمل بر امور قبيح و مبتذل نيستند ولى بطور ضمنى باعث ايجاد جوّ فرهنگى فاسد و غير اسلامى بخصوص در بين جوانان مى شوند، چه حكمى دارد؟
خريد و فروش و ترويج امورى از اين قبيل كه منجر به انحراف جوانان و فساد آنان و باعث پيدايش جوّ فرهنگى فاسدى مى شوند، جايز نيست و واجب است از آنها اجتناب شود.
س 1381: امروزه وظيفه زنان براى مقابله با تهاجم فرهنگى به جامعه اسلامى ما چيست؟
يكى از مهمترين وظايف آنان حفظ حجاب اسلامى و ترويج آن و پرهيز از لباسهائى است كه پوشيدن آنها تقليد از فرهنگ دشمن محسوب مى‏شود.
س 1382: بعضى از مسلمانان عيدهاى مسيحيان را جشن مى‏گيرند، آيا اين كار اشكال ندارد؟
جشن گرفتن ميلاد حضرت عيسى مسيح «على نبيّنا و آله و عليه السلام» اشكال ندارد.
س 1383: آيا پوشيدن لباسى كه تبليغ و تشويق شراب روى آن وجود دارد، جايز است؟
جايز نيست.




احكام پوشش و زينت
(مسأله 3018) انسان بايد عورت خود را از كسانى كه مكلّفند، گرچه با او محرم باشند، و نيز از ديوانه و بچّه اى كه خوب و بد را تشخيص مى دهند، هر چند محرم باشند، بپوشاند ولى زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.
(مسأله 3019) اصل لزوم حجاب براى زن از ضروريّات اسلام است، هر چند بعضى از جزئيات آن از ضروريات نيست. پس زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط آن است كه بدن و موى خود را از پسرى هم كه بالغ نشده ولى خوب و بد را مى فهمد و به حدّى رسيده كه ممكن است به قصد لذّت نگاه كند، بپوشاند لكن پوشاندن صورت ودست ها تا مچ اگر به قصد نشان دادن به مردها و لذّت بردن آنها نباشد لازم نيست، هرچند خوب است، ولى قدم هاى خود را بايد بپوشاند و بنابر احتياط پوشش زن ها به شكلى باشد كه برجستگى هاى بدن آنان نيز نمايان نباشد.
(مسأله 3020) پوشيدن لباس نازك و لباسى كه در صورت تابش نور، بدن از زير آن نمايان مى شود، در جايى كه نامحرم باشد اشكال دارد، همچنين پوشيدن لباس رنگين و چشمگير در صورتى كه براى زن زينت حساب شود و نامحرم او را ببيند، محلّ اشكال است.
(مسأله 3021) اگر زن شغلى داشته باشد و بخواهد كارى انجام دهد كه در مقابل نامحرم مراعات حجاب براى او ممكن نباشد، بايد آن را ترك كند و شغلى را انتخاب كند كه بتواند حجاب شرعى را رعايت نمايد.
(مسأله 3022) پوشيدن لباس طلاباف و ابريشم خالص براى مردها حرام است ولى براى زن ها اشكال ندارد.
(مسأله 3023) زينت كردن مردها با طلا نظير استفاده از زنجير و انگشتر و ساعت مچى طلا و بنابر احتياط واجب، عينك طلا حرام است امّا اگر مقدار كمى طلا در آن به
[512]
كار رفته باشد به گونه اى كه چيزى محسوب نشود، اشكال ندارد و زينت كردن مردها با «پلاتين» جايز است.
(مسأله 3024) گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد براى زن مانعى ندارد، ولى براى مرد اگر نمايان باشد و زينت حساب شود، جايز نيست، مگر اين كه حفظ دندان متوقّف بر آن باشد.
(مسأله 3025) ظاهر كردن هر آنچه در نظر عرف زينت و آرايش براى زن محسوب مى شود، در برابر مرد نامحرم جايز نيست.
(مسأله 3026) استفاده زن ها از كلاه گيس هاى معمول مانعى ندارد اما از نامحرم بايد پوشانده شود، زيرا كلاه گيس معمولاً براى زن ها نوعى زينت حساب مى شود و زينت زن بايد از نامحرم پوشيده باشد.
(مسأله 3027) زينت كردن زن در عدّه وفات شوهر حرام است وتفصيل آن در «مسائل عدّه» بيان خواهد شد.
(مسأله 3028) پوشيدن «لباس شهرت» حرام است و مقصود از آن لباسى است كه عرفاً زننده است و از جهت زنندگى، انسان انگشت نما مى شود.
(مسأله 3029) پوشيدن هر لباسى كه در نظر عرف لباس زنانه باشد به عنوان لباس رسمى و ظاهر شدن با آن در اجتماع براى مردها حرام است، همچنين پوشيدن هر لباسى كه عرفاً لباس مردانه باشد به عنوان لباس رسمى براى زن ها حرام مى باشد، و در اين حكم فرقى بين زن و شوهر و نيز بين اين كه لباس ملكى شخصى باشد يا نباشد نيست ولى پوشيدن لباس مشترك، يعنى لباسى كه هم زنان و هم مردان مى پوشند، اشكال ندارد.
(مسأله 3030) اگر به نحو موقّت و غير رسمى و براى يك هدف عقلايى، مرد لباس زن يا زن لباس مرد را بپوشد، اشكال ندارد.
(مسأله 3031) پوشيدن لباس مخصوص كفار و يا آويختن صليب و مانند آن و نيز لباسى كه ترويج كننده يك نوع فرهنگ يا انديشه ضد اخلاقى و يا بى بندوبارى باشد، جايز نيست و توليد كنندگان و فروشندگان لباس نيز بايد از توليد و فروش چنين پوشاكى پرهيز كنند.
[513]
احكام نگاه، لمس و صدا
(مسأله 3032) نگاه مرد به بدن زن نامحرم، چه با قصد لذّت وچه بدون آن، حرام است و نگاه كردن به صورت و دست ها اگر به قصد لذّت باشد حرام است، ولى اگر بدون قصد لذّت باشد مانعى ندارد، و نيز نگاه كردن زن به قسمت هايى از بدن مرد نامحرم كه معمولاً پوشانده مى شود حرام مى باشد، و نگاه كردن به صورت و بدن و موى دختر نابالغ اگر به قصد لذّت نباشد و به واسطه نگاه كردن هم انسان نترسد كه به حرام بيفتد، اشكال ندارد، ولى بنابر احتياط بايد به جاهايى مثل ران و شكم كه معمولاً آن را مى پوشانند نگاه نكند.
(مسأله 3033) نگاه كردن بدون قصد لذّت به دست، مچ، صورت و موى جلوى سر زن هايى كه سنّ آنان از حدّ ازدواج و تمتّع گذشته است، مانعى ندارد ولى لمس عمدى بدن آنان جايز نيست.
(مسأله 3034) نگاه كردن بدون قصد لذّت و بدون اين كه بترسد به گناه بيفتد، به صورت، دست و موى زنان روستايى كه معمولاً موى خود را نمى پوشانند يا به صورت، دست و موى زنان بدحجابى كه عمداً مراعات حجاب شرعى را نمى كنند، هرچند خلاف احتياط است، ولى ظاهراً اشكال ندارد.
(مسأله 3035) مردها مى توانند هنگام سينه زدن براى عزادارى، سينه خود را برهنه كنند ولى نگاه كردن زنان به سينه آنان حرام است، و اگرمردها بدانند كه زن ها عمداً به بدن آنها نگاه مى كنند، احوط آن است كه سينه خود را برهنه نكنند.
(مسأله 3036) كسى كه مى خواهد ازدواج كند، فقط به مقدار متعارف براى شناخت و پسنديدن جايز است به صورت، مو و دست هاى زن يا دختر مورد نظر نگاه كند و چنانچه بانگاه اوّل غرض حاصل نشود، تكرار آن اشكال ندارد ولى به هر حال نبايد قصد لذّت داشته باشد، هر چند حصول لذّت قهرى اشكال ندارد.
(مسأله 3037) اگر انسان بدون قصد لذّت به صورت و دست هاى زن هاى غير مسلمان و جاهايى كه معمولاً در انظار عمومى آنها را نمى پوشانند نگاه كند، در صورتى كه نترسد به حرام بيفتد، اشكال ندارد.
(مسأله 3038) نگاه كردن به عورت ديگرى حرام است، اگرچه از پشت شيشه يا در آينه يا آب صاف و مانند اينها باشد، و احتياط واجب آن است كه به عورت بچّه مميّز هم
[514]
نگاه نكنند، ولى زن و شوهر مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
(مسأله 3039) مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذّت نداشته باشند، مى توانند به غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.
(مسأله 3040) مرد نبايد به قصد لذّت به بدن مرد ديگر نگاه كند و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذّت حرام است.
(مسأله 3041) گرفتن فيلم و عكس توسّط مرد از زن نامحرم حرام نيست، ولى اگر براى عكس برداشتن مجبور شود كه عمل حرام ديگرى انجام دهد، مثلاً دست به بدن او بزند يا نظر او به صورت زينت شده زن يا به ساير بدن او بيفتد، نبايد عكس او را بردارد، و اگر مرد، زن نامحرمى را بشناسد، در صورتى كه آن زن متهتّك نباشد ـ يعنى عفيف و نجيب باشد ـ نبايد به عكس او نگاه كند.
(مسأله 3042) اگر در حال ناچارى زن بخواهد زن ديگر يا مردى غير از شوهر خود را تَنقيه كند يا عورت او را آب بكشد، و همچنين اگر مرد بخواهد مرد ديگر يا زنى غير از همسر خود را تنقيه كند يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزى در دست كند كه دست او به عورت نرسد.
(مسأله 3043) اگر مرد براى معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند و دست به بدن او بزند، اشكال ندارد ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن مى تواند معالجه كند، نبايد به او نگاه كند.
(مسأله 3044) اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، بنابر احتياط واجب بايد آينه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه كند، ولى اگر چاره اى جز نگاه كردن به عورت نباشد، اشكال ندارد.
(مسأله 3045) زن مى تواند در جايى كه نامحرم هست با صداى بلند صحبت كند، مگر اين كه صداى او موجب تحريك مردهاى نامحرم باشد كه در اين صورت جايز نيست.
(مسأله 3046) زن و مرد نامحرم مى توانند صداى يكديگر را بدون قصد لذّت بشنوند، خواه به صورت صحبت كردن باشد يا به شكلى ديگر، و خواه به طور مستقيم باشد يا غير مستقيم، ولى اگر صداى زن مهيّج باشد، بنابر احتياط از گوش دادن به آن اجتناب شود.
[515]
[516]
احكام طلاق
طلاق در اسلام مورد نكوهش و مذمّت شديد واقع شده و در برخى روايات از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: «هيچ چيزى نزد خداوند محبوب تر از خانه اى نيست كه با ازدواج آباد شود و هيچ چيزى در نزد خداوند مبغوض تر از خانه اى نيست كه با طلاق ويران گردد»(1) ولى اگر ادامه زندگى زناشويى به خاطر اختلافات شديد و غير قابل اصلاح موجب سختى و حرج بشود، به گونه اى كه ترك زندگى زناشويى تنها راه خلاصى از مشقت ها و اختلافات و فشارهاى روانى بين زن و شوهر باشد، اسلام طلاق را راه نجاتى براى ادامه زندگى زن و شوهر دانسته است.
(مسأله 3047) اگر صيغه طلاق با رعايت شرايط اجرا گردد، موجب انحلال عقد ازدواج و به هم خوردن رابطه زناشويى مى گردد، و مردى كه زن خود را طلاق مى دهد، بايد عاقل و بنابر احتياط واجب بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد، پس اگر او را مجبور كنند كه زن خود را طلاق دهد باطل است، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد، صحيح نيست.
(مسأله 3048) زنى كه مى خواهند او را طلاق دهند، بايد داراى دو شرط باشد:
اوّل: هنگام طلاق از خون حيض يا نفاس پاك باشد.
دوم: در پاكىِ پس از حيض و نفاس يا در حال نفاس و حيض كه پيش از اين پاكى بوده، شوهر او با وى آميزش نكرده باشد; و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده بيان مى شود.
(مسأله 3049) طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس، در سه صورت صحيح است:
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وسائل الشيعة، باب 1 از ابواب «مقدمات الطلاق»، حديث 1،ج15،ص266.
[517]
اوّل: شوهر بعد از ازدواج با او آميزش نكرده باشد.
دوم: آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض او را طلاق بدهد و بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد.
سوم: مرد به واسطه غايب بودن نتواند يا براى او مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.
(مسأله 3050) اگر زن را از خون حيض پاك بداند و او را طلاق بدهد و بعد معلوم شود كه هنگام طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد و بعد معلوم شود پاك بوده، در صورتى كه جدّاً بتواند قصد طلاق بكند، طلاق او صحيح است، وگرنه صورت ظاهرى طلاق كافى نيست.
(مسأله 3051) كسى كه مى داند زن او در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلاً مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدّتى كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.
(مسأله 3052) اگر مردى كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطّلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه ـ اگرچه اطّلاع او از روى عادت حيض زن يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معيّن شده ـ بايد حال او را جويا شود و اگر نتواند، بايد تا مدّتى كه معمولاً زن ها از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.
(مسأله 3053) كسى كه غايب نيست ولى اطّلاع از حال زن براى او ممكن نمى باشد، مانند شخصى كه زندانى است و ملاقات ندارد، در حكم غايب است.
(مسأله 3054) اگر با همسر خود كه از خون حيض و نفاس پاك است آميزش كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نُه سال او تمام نشده يا آبستن است يا يائسه مى باشد ـ يعنى اگر سيّده است احتياطاً بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد ـ اگر بعد از آميزش طلاق دهند، اشكال ندارد.
(مسأله 3055) هرگاه با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است آميزش كند و در همان پاكى او را طلاق دهد، اگر بعد معلوم شود كه هنگام طلاق آبستن بوده، اشكال ندارد.
[518]
(مسأله 3056) اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است آميزش كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر او را طلاق دهد، بايد به قدرى كه زن معمولاً بعد از آن پاكى خون مى بيند و دوباره پاك مى شود، صبر كند.
(مسأله 3057) اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه بيمارى حيض نمى بيند طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او آميزش كرده تا سه ماه از آميزش با او خوددارى نمايد و بعد او را طلاق دهد.
(مسأله 3058) بنابر احتياط واجب طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً«فاطمه» باشد بايد بگويد: «زَوْجَتِى فاطِمَةُ طالِقٌ» يعنى: «زن من، فاطمه، رها است» و اگر ديگرى را وكيل كند، آن وكيل بايد بگويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلِى فاطِمَةُ طالِقٌ» يعنى: «زن موكّل من، فاطمه، رها است» و طلاق بايد منجّز باشد و طلاق معلّق به قيد و شرط باطل است.
(مسأله 3059) زنى كه به عقد موقّت درآمده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند، طلاق ندارد و رها شدن او به اين است كه مدّت تعيين شده تمام شود يا مرد مدّت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد: «مدّت را به تو بخشيدم» و در اين مورد شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.
اقسام طلاق و احكام آنها
طلاق داراى دو قسم است: 1 ـ طلاق بائن 2 ـ طلاق رِجعى.
1 ـ طلاق بائن
«طلاق بائن» آن است كه بعد از طلاق، شوهر حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد و آن بر پنج قسم است:
اوّل: طلاق زنى كه نُه سالش تمام نشده است.
دوم: طلاق زنى كه يائسه است، يعنى اگر سيّده است احتياطاً بيشتر از شصت سال و اگر سيّده نيست بيشتر از پنجاه سال دارد.
سوم: طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او آميزش نكرده است.
[519]
چهارم: طلاق سوم زنى كه او را بعد از سه وصلت متوالى سه دفعه طلاق داده اند.
پنجم: طلاق «خُلع» و «مُبارات» كه احكام آنها خواهد آمد.
طلاق خُلع
(مسأله 3060) طلاق زنى را كه به همسر خود، ميل و علاقه ندارد و مهريّه يا مالِ ديگر خود را به او مى بخشد كه او را طلاق دهد، طلاق «خلع» گويند، اعم از اين كه مال مزبور عين مهر يا معادل آن و يا بيشتر و يا كمتر از مهريه باشد.
(مسأله 3061) اگر شوهر بخواهد خود صيغه طلاق را بخواند، چنانچه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، مى گويد: «زَوْجَتِى فاطِمَةُ خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ، هِىَ طالِقٌ» يعنى: «زنم فاطمه را در مقابل آنچه بخشيد طلاق خلع دادم، او رهاست».
(مسأله 3062) اگر زن كسى را وكيل كند كه مهريّه او را به شوهر او ببخشد و شوهر، همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه مثلاً اسم شوهر «محمّد» و اسم زن «فاطمه» باشد، وكيل صيغه طلاق را اين طور مى خواند: «عَنْ مُوكِّلَتِى فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَكِّلِى مُحَمَّد لِيَخْلَعَها عَلَيْهِ» يعنى: «از جانب موكّل خودم فاطمه مهريّه او را به موكّل خودم محمد بخشيدم تا او را طلاق خلع دهد» پس از آن بدون فاصله مى گويد: «زَوْجَةُ مُوَكِّلِى خَالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ، هِىَ طالِقٌ» يعنى: «زن موكّل خودم را در مقابل آنچه بخشيد طلاق خلع دادم، او رهاست» و اگر زن كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاى كلمه «مَهرَها» آن چيزرا بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده باشد بگويد: «بَذَلْتُ مأةَ تُومان».
طلاق مُبارات
(مسأله 3063) اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و از يكديگر كراهت داشته باشند و زن مهر خود يا مالى را به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را «مُبارات» گويند.
(مسأله 3064) اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن «فاطمه» باشد، بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَتِى فاطِمَةَ عَلى مَهْرِها، فَهِىَ طالِقٌ» يعنى: «طلاق مبارات دادم زنم فاطمه را در مقابل مهر او، پس او رهاست» و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: «بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلِى فاطِمَةَ عَلى مَهْرِها، فَهِىَ طالِقٌ» يعنى: «طلاق مبارات
[520]
دادم زن موكّلم فاطمه را در برابر مهر او، پس او رهاست» و در هر دو صورت اگر به جاى كلمه «عَلى مَهْرِها»، «بِمَهرِها» بگويد، اشكال ندارد و اگر مالى را كه زن بخشيده مقدارى از مهر باشد، بايد به جاى «مَهرِها» بگويد: «عَلى هَذَا الْمِقْدارِ مِنْ مَهْرِها» و اگر مالى كه زن بخشيده از مهر نباشد بايد به جاى آن بگويد: «عَلى ما بَذَلَتْ».
(مسأله 3065) صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد; مثلاً به فارسى بگويد: «براى طلاق، فلان مال را به تو بخشيدم» اشكال ندارد.
(مسأله 3066) اگر زن در بين مدّت عدّه طلاق خُلع يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.
(مسأله 3067) مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مَهر نباشد ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد اشكال ندارد.
2 ـ طلاق رِجعى
اگر مردى همسر خود را طلاق دهد و طلاق او جزء هيچ كدام از پنج قسمى كه در طلاق بائن گفته شد نباشد، آن طلاق را «طلاق رجعى» مى نامند كه بعد از آن تا وقتى زن در عدّه است، مرد مى تواند به او رجوع نمايد.
(مسأله 3068) بر زنى كه طلاق رجعى داده شده، احكام همسر شرعى جارى است، بنابراين نفقه و زكات فطره او بر شوهر واجب است و از يكديگر ارث مى برند و شوهر حق ندارد در عدّه با خواهر او يا زن پنجم ازدواج نمايد، ولى در مدّت عدّه طلاق بائن نفقه زن بر شوهر واجب نيست.
(مسأله 3069) كسى كه زن خود را طلاق رجعى داده، حرام است او را در مدّت عدّه از خانه اى كه هنگام طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى از موارد كه در كتاب هاى مفصل گفته شده ـ مانند اين كه زن كار حرامى كه موجب حدّ است انجام دهد يا ناشزه باشد ـ بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براى كارهاى غيرلازم از آن خانه بيرون رود.
(مسأله 3070) اگر زن يا مرد در عدّه طلاق رجعى بميرد، ديگرى از او ارث مى برد،
[521]
ولى اگر در عدّه طلاق بائن ـ مانند طلاق خُلع يا مبارات ـ يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد، مگر اين كه در عدّه طلاق «خلع» يا «مبارات» زن از بخشيدن مال يا مهريّه خود به شوهر برگردد و شوهر هم مطّلع شود و رجوع نمايد كه در اين صورت اگر يكى از آنان در زمان عدّه بميرد، ديگرى از او ارث مى برد.
(مسأله 3071) هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد يا مثلاً شش ماه به او خرجى ندهد، اختيار طلاق با زن باشد، اين شرط باطل است ولى چنانچه شرط كند كه از طرف مرد وكيل باشد كه اگر مرد مسافر كند يا مثلاً شش ماه خرجى ندهد، از طرف او خود را طلاق دهد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا شش ماه خرجى ندادن خود را با رعايت احتياط طلاق دهد، صحيح است.
(مسأله 3072) پدر و جدّ پدرى ديوانه، اگر به مصلحت او باشد، مى توانند زن او را طلاق بدهند.
(مسأله 3073) اگر پدر يا جدّ پدرى براى طفل خود زنى را صيغه كنند، اگرچه مقدارى از زمان تكليف بچّه جزء مدّت صيغه باشد، مثلاً براى پسر چهارده ساله خود زنى را دو ساله صيغه كنند، بنابر احتياط نمى توانند مدّت آن زن را ببخشند و همچنين نمى توانند زن دائمى او را طلاق دهد.
(مسأله 3074) اگر از روى علاماتى كه در شرع معيّن شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه آنان را عادل نمى داند، بنابر احتياط مستحب نبايد آن زن را براى خود يا براى كس ديگرى عقد كند.
(مسأله 3075) اگر كسى زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتى كه زن او بوده بدهد و مثلاً بعد از يك سال بگويد: «يك سال پيش تو را طلاق دادم» و شرعاً هم ثابت كند، مى تواند چيزهايى را كه در آن مدّت براى زن تهيّه نموده و او مصرف نكرده است، از او پس بگيرد ولى چيزهايى را كه مصرف كرده، نمى تواند از او مطالبه نمايد.
احكام رجوع كردن
(مسأله 3076) «رجوع» به هر لفظ يا عملى ممكن است حاصل شود، به شرط آن كه
[522]
همراه با قصد رجوع باشد، بنابر اين در طلاق رِجعى مرد به دو صورت مى تواند به زن خود رجوع كند:
اوّل: حرفى بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است.
دوم: كارى كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.
(مسأله 3077) براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد، بگويد: «به زن خود رجوع كردم» صحيح است.
(مسأله 3078) مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند، حقّ رجوع از بين نمى رود.
(مسأله 3079) اگر مرد همسرش را دو بار طلاق دهد و به او رجوع كند يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق او را عقد كند، بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولى اگر بعد از طلاق سوم، زن به ديگرى شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اوّل حلال مى شود، يعنى مرد مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:
اوّل: آن كه عقد همسر دوم دائمى باشد، و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد موقّت كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اوّل نمى تواند او را عقد كند.
دوم: همسر دوم بالغ باشد و با او آميزش و دخول كند و بنابر احتياط واجب بايد انزال شود.
سوم: همسر دوم زن را طلاق بدهد يا بميرد.
چهارم: عدّه طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.
(مسأله 3080) اگر مردى سه بار صيغه طلاق را تكرار كند ـ بدون اين كه در ميان اين سه بار رجوع كرده باشد ـ يك طلاق محسوب مى شود و دو طلاق ديگر لغو است، همچنين اگر بگويد: «هِىَ طالقٌ ثَلاثاً» يعنى: «زن من سه طلاقه است» تنها يك طلاق محسوب مى شود.
احكام و مسائل عدّه
عده بر دو قسم است: 1 ـ عده طلاق 2 ـ عده وفات.
[523]
1 ـ عدّه طلاق
پس از آن كه زن به هر دليل از شوهر خود جدا شد ـ خواه با خواندن صيغه طلاق باشد يا از موارد فسخ نكاح باشد يا با تمام شدن مدّت و يا بخشيدن مدّت توسّط شوهر در عقد موقّت ـ بايد مدّتى را كه در شرع مقدّس تعيين شده به عنوان «عدّه» صبر نمايد و در اين مدّت از ازدواج با شوهر ديگرى خوددارى نمايد.
(مسأله 3081) زنى كه نُه سال او تمام نشده (در صورتى كه بالغ نشده باشد) و زن يائسه، عدّه ندارند، يعنى اگرچه شوهر با او آميزش كرده باشد، بعد از طلاق مى تواند فوراً شوهر كند.
(مسأله 3082) زن بى شوهرى كه با او زنا شده، عدّه ندارد و ازدواج با او جايز است ولى بنابر احتياط از ازدواج با كسانى كه زنا را حرفه خود قرار داده اند خوددارى شود، مگر اين كه به طور كلّى دست بردارند و توبه آنان احراز شود، و زنى كه به شبهه با او آميزش شده، بايد عدّه طلاق نگهدارد.


http://www.al-shia.com/html/far/books/tarikh-bozorg/resale-far_ardebili/r46.htm

0 Comments:

Post a Comment

<< Home